مرد اونی نیست که بوی عطر تلخ بده
یا اونی نیست که بیست چهار ساعته دورت بگرده
مرد اونیه که وقتی بهش میگی برو
بفهمه همون لحظه باید بغلت کنه
و ناگهان
دلت را می گیرد
از فاصله ی بین آن چه می خواستی
و آ ن چه که هستی
زندگی پانتومیم است حرف دلت را به زبان بیاوری باختی
بیا ببینمت
مظلومانه ترین جمله دستوری
در زبان فارسی است...
اگر چه دستوریست
اما گوینده هزار بار ویرانتر
و تنها تر از آن است که بخواهد دستور بدهد
این یلدا خیال گذشتن ندارد
دوباره تکرارشد، شاید برگردی!
از سی سالگی به بعد داستان جوریه که با هر کی آشنا میشی حتی اگه خیلی دوست داشته باشه یه عشق قدیمی کنج دلش هست که نمیتونی جاشو بگیری
ساعت شنی به من یا داد باید خالی شوی تا پر کنی دلی را، چشمی را،گوشی را،
خالی کنی خود را از نفرت تا پر کنی کسی را از عشق...
همین که قاصدکــی را
فوت کنی
تا عطر نفس هایت را با خود بیاورد
برای "دلــــم" کافیست…
بعد از سال ها اتفاقی دقیقا آنجا که جانم به لب رسیده بود تا فراموشش کنم،دیدمش همانجایی که پاتوق عاشقانه هایمان بود دست در دست مردی که عجیب شبیه من؛مدل عینکش،موهایش،لباس پوشیدنش،لبخندش،راه رفتنش... هر دو خشکمان زد
زمان گیر کرده بود و انگار عقربه ها هم باورشان نمیشد این اتفاق را...
یک دستش را همسرش قفل کرده بود و دست دیگرش را پسری که شیرین ترین بچه دنیا بود.
نشستند میز پشت سرم. این عجیب ترین فاصله ای بود که در عین نزدیکی داشتیم.
اسم من را صدا زد
برگشتم اما...
پسرش جوابش را داد
.: Weblog Themes By Pichak :.