کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ،
به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟”
بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
همیشه بهم میگفت زندگیشم….
.روز جدایی بهم گفت خداحافظ ” زندگیم ” گفتم
اگه زندگیتم چرا تنهام میزاری
. لبخند تلخی زد و گفت
هرکسی برای رسیدن به عشقش باید از زندگیش بگذره….
بـــــی انصاف
من "خـــاطــرت" را میخواستم
نــــــه
"خــــاطـــره ات"
میترسم کسی جایم را در قلبت بگیرد
بوی تنت را بگیرد
اغوشت را از من بگیرد
چه احساس مبهمی است
حسادت!!!!
بازم احساس تنهایی میکنم.تنهای تنها در
سرزمینی نا اشنا میان حقایقی که ازان
گریزانم در این هنگام دنبال کسی میگردم
تا حرف دلم رو برایش باز گوکنم اما وقتی
از همه کس وهمه چیز ناامید می شوم به خلوت
ترین مکان پناه می برم وبه دور از چشم
دیگران اشک می ریزم اشک هایی که بیان
کننده درد های درونی ام هستند ودر میان
اشک هایم تو را صدا می زنم ومی خواهم که
کنارم باشی ولی تو نیستی عزیزم وفقط یاد
توست که به من ارامش میده بیا پیشم
امروز بیش از اندازه به تو
محتاجم ....باورم کن...
دیشب با خدا دعوایم شد ......
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ......
رفتم گوشه ای نشستم ....
چند قطره اشک ریختم.....
و خوابم برد .....
صبح که بیدار شدم ....
مادرم گفت ...
نمیدانی از دیشب تا صبح چه " بارانی " می آمد ....
گاهي بخاطر بودن كسي است
كه حواسش به تو نيست . . .
ﺭﻓﯿـــــﻖ !!!
ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣُﺮﺩﻡ ...
ﺩﯾﺪﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﻪ !!...
ﻭﻟﯽ ﻧﻤﯿﺎﻡ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﮕﯿﺮﯾــــﺎ !!!...
ﺣﻠــﺎﻝ ﮐﻦ !!...
ﻗــــﻮﻝ ﻣﯿﺪﻡ ...
ﺑــﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﻮﻝ ﻣﯿـــﺪﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﯾــﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﺯﺕ ﺑﺎﻻﺗﺮ
ﺑﺎﺷﻢ !!...
ﺑﻌﺪﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻤﯿﺸــــﻪ ﺧﺎﮎ ﭘـــﺎﺗﻢ !!...
ﻫﻤﯿﺸﻪ !!!
کجـــای قصــه تـــو نشستـــه ام
کــه هیچگـــــاه
گــــذرت بـــر کـوچــه انتــــظار نمـــی افتـــد
کجــــــا…!!!
هیچوقتــ
כل اوכּایے ڪه گریــــه شوטּ بے صــــכاست رو نـشڪنید
چو טּ ایــכּ آכما هیچڪس رو כּـــכارטּ
ڪه اشڪاشوכּــو پاڪـــ ڪنـــﮧ
شیرین بهانه بود!
فرهاد تیشه میزد تا نشنود،
صدای مردمانی را که در گوشش میخواندند: دوستت ندارد . . .!!!
دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟!!
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن !!
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن…
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت …!!!
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن !!!…
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیر جیر می کنند
ولی خوش به حالشان که لنگه ی همند....
مى خواهى بروى؟ بهانه مى خواهى؟
بگذار من بهانه را دستت دهم..
برو و هرکس پرسید چـــرا؟
بگو لجوج بود! همیشه سرسختانه عاشق بود..
بگو فریاد مى کرد! همه جا فریاد مى کرد که فقط مرا مى خواهد..
بگو دروغ مى گفت! مى گفت هرگز ناراحتم نکردى..
بگو درگیر بود! همیشه درگیر افسون نگاهم بود..
بگو بی احساس بود! به همه فریاد ها، توهین ها و اخم هایم، فقط لبخند می زد..
بگو او نخواست! نـخـواسـت کـسـى جـز مـن در دلــش خـانـه کـنـد…
.: Weblog Themes By Pichak :.