حـس خیـلی بدیــه که شــب موقــع خواب!
گوشیــتو بـــدون داشـــتن حتـی یـه پیغــام سایلنـــت کنــی!
بعــد زیــر لحـــاف آروم به خــــودت بـگی:
"خــــودم شــــــب بـخیـــر"
......
خـوابَم نِمے بَــرَد
بِه هَمـه چیز فِکر کَـرده اَم
بیشتَر بِه تُــو
وَ می دانَــم کِه خوابــے
وَ قَبل اَز بَسته شُدَن چَشــم هآیَـتــــ
بِه هَمه چیــز فِکــر کَرده ای
جُـــز مَـن!!!
حواست هست ؟
مهر است ...
کم کم فکرِ باران باش ...
شاید کسی تمام گریه هایش را
برای پاییز گذاشته باشد ...
تنهـایــم...
بزرگتــریــن دروغ آدمـــهای کــوچکــ استــ...
خــدایی داریــم بــه وسعتــ عشــق...
کــه تنهاییش را داد نمیزنــد...
و فقطــ آهستــه میخواهدمــان...
خــدایــا دستمو بگیــر...
دلمو فقط به خـودتـ ...
خوش کن...
بگذار غرورم؛
در تمام کوچه پس کوچه های این شهر
هر روز بدون تو بشکند...
من تنهایی ام را
بعد از تو
به هیچکس حواله نخواهم کرد...!
روی دیوار...
روی سایه ای که به جا مانده از تو
چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
به این همه تنهایی و انتـــظار!
این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار است
و تکه ذغالی که خط می کشد نیامدنت را ...
یکی دو بغض آنطرف تر
همانجا پشت کوچه شبگردی هایم
لحظه هایی را چال کرده ام
که قرار بود زندگی شان کنم …
از من این روزها
تنها غروری زخمی مانده
که از ترس خنجری نو
از هر نیشتری گریزان است ….
حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .
آن را هـــر جایــــے نگــذار!
ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد جـای صـــندوق پـستـــ آنــــرا در سطل آشـــــغال مے اندازند !
و تــو خوبــ مـیـــــدانے دلے که المثنے شد! دیــگر دِلــــ نمـیشود!
غیــــــرت دارمــــــــ
روی خــــــــــــــاطراتمانـ !!!
بـــرای هـــر كســــی تعــــــریفشان نمــــیكنمـــــ...
تــــــــــــو فقـــــط مــــــــرد بــــــاش
و
انـــــــكارشـــــان نكـــــــن...
آدم ها خیلی عجیبند!
اویی که در سکوت نگاهت میکند
روزی از روزها مرهم دردهایت میشود
و اویی که میگوید برایت میمیرم
روزی از روزها خنجری میشود بر پشتت
آدم ها خیلی غریبند
در ذهن شان چیزی میگذرد
و بر زبانشان چیزی دیگر
همیشه شگفت زده ات میکنند
این آدم های عجیب و غریب ...
خیال میکنی او را شناخته ای
یک توهم که با نقاب واقعیت رخ مینماید
همیشه منتظر چیزی باش که انتظارش را نداشتی
زندگی پر از شگفتانه است ...!
تنهایى یعنى
در کافه ، تک و تنها نشسته باشى،
دختری زیبا بیاید و بپرسد: تنهایى؟
درجواب بگویى: بله ؛
صندلى راعقب بکشد و بگوید :
پس من صندلى را ... مى بَــرم ..
جایی در دلم برای کینه و نفرین نگذاشتم...
به دلم گفته ام:
با تمام شکستگی ات فراموش نکن این را که...
"روزی شادیش آرزویت بود"...
بیا تمامش کنیم….
همه چیز را….
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن….
نگران نباش….
قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد…
اما فراموشم کن…..
بخند… تو که مقصر نبودی…
من این بازی را شروع کردم… خودم هم تمامش میکنم…
میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است….
بیا به هم نرسیم…!!!!!
هی تو…
نمیدانم نامت را چه بگذارم…
.مخاطب خاص!
.تمام زندگی!
.دلیل نفس کشیدن!
.همه ی وجود…یا تنها عشقم…
…به هرنامی که باشی بدان…
…ارام…
…برایت جان میدهم…
خــــوش بــه حــالــــتــــــــ آدم ...
خـــودتــــــ بـــودی و حــوایـتــــــ ...
اگــــرنـه حـــــوای تــو هـــم ...
هـــــوایــی میشــــــد ...
وخـــوش بـــه حــالــــتـــــ حـــــــوا ...
تنـــــــــها حــــــوای زمیـــــن تـــو بــودی ...
وگــــرنـه آدم هـــــوای حــــــــواهـایی دیگــــــر داشتـــــــ ..
.: Weblog Themes By Pichak :.